سلام من يه عاشق ديوونه ام يك عاشق كه با عشقش فقط چند قدم فاصله داره عاشقي كه براي چشماي يارش پرپر ميزنه خوب اول اينكه هيچ وقت از زندگي نا اميد نشيد تا عاشق هم بشيد راستش عشق يعني از دروازه هاي بسته رد بشي تا برسي به مقصد بعد اميد وارم از وبلاگم لذت ببريد دوستتون دارم و هر كسي به عشق اعتقاد داره و عاشقه نظر بزاره .
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
دوستش میدارم
چرا که میشناسمش، به دوستی و یگانگی.
ــ شهر همه بیگانگی و عداوت است. ــ
هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم
تنهایی غمانگیزش را درمییابم. □
اندوهش غروبی دلگیر است در غُربت و تنهایی.
همچنان که شادیاش
طلوعِ همه آفتابهاست
و صبحانه
ونانِ گرم،
و پنجرهای که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده میشود،
و طراوتِ شمعدانیها در پاشویهی حوض. □
چشمهای
پروانهای و گُلی کوچک
از شادی سرشارش میکند،
و یأسی معصومانه از اندوهی گرانبارش:
اینکه بامدادِ او دیریست
تا شعری نسروده است.
چندان که بگویم «امشب شعری خواهم نوشت»
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود
چنان چون سنگی که به دریاچهای
و بودا که به نیروانا.
و در این هنگام دخترکی خُردسال را مانَد
که عروسکِ محبوبش را تنگ در آغوش گرفته باشد. □
اگر بگویم که سعادت حادثهایست بر اساسِ اشتباهی؛
اندوه سراپایش را در بر میگیرد
چنان چون دریاچهای که سنگی را
و نیروانا که بودا را.
چرا که سعادت را جز در قلمروِ عشق بازنشناخته است
عشقی که بجز تفاهمی آشکار نیست.
بر چهرهی زندگانیِ من
که بر آن هر شیار از اندوهی جانکاه حکایتی میکند
آیدا لبخندِ آمرزشیست.
نخست دیرزمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامونِ من همه چیزی به هیأتِ او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست.
"احمد شاملو"
شعر زيبايي بود به وبلاگ ***زشت*** بريد خيلي وبلاگ قشنگيه خداييش
سلام سارا جان
ممنون از حضور گرمت.
شعر قشنگیه.لذت بردم.مرسی.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست.
سعی میکنم بقیه پست هات رو هم سریع بخونم.امیدوارم همینطوری زیبا باشن.
موفق باشی.
خوشحال میشم بازم بیای.